سیانور

هیچی مهم نیس !...زندگی ارزش ندارد...

سیانور

هیچی مهم نیس !...زندگی ارزش ندارد...

جملات زیبا

راستی ثانیه ها نامردند؛

گفته بودند که بر می گردند؛

برنگشتند و پس از رفتنشان؛

بی جهت عقربه ها می گردند ...


 دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند. 
 

- البرت انیشتین



کنار رودخونه نشسته بود، که ناگهان یک پری دریایی می‌بینه، بهش میگه: وااااای، زن من میشی؟

پری میگه: آخه من که آدم نیستم!

کمی سرش رو میخارونه و میگه: فکر کردی من هستم؟!



 آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند .

    اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم می‌رود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می دود ...




کاش میشد که دلم از عاشقی بو ببرد

یار آمده دل را به شکار چشم آهو ببرد

خسته ز دلم ... بگو خریدار کجاست ؟

تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد



آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید



هر که گردد پاک طینت محرم دلها شود

            هر که در خون صاف گردد قابل مینا شود

از دهان گل شنیدم بر سر بازار گفت

            هر که با ناکس نشیند عاقبت رسوا شود



مرد زندانی می خندید.. شاید به زندانی بودن خویش شاید هم به آزاد بودن ما... راستی زندان کدام سوی میله هاست؟؟؟




گل اگر خار نداشت

         دل اگر بی غم بود

                  اگر از بهر پرستو، قفسی تنگ نبود

   زندگی،

             عشق،

                    اسارت،

                              قهر،

                                    آشتی،

                                          همه بی معنا بود...




عاشق تر از همه ما موش کوریست که زیبایی جفتش را چشم بسته باور می کند 



من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...



تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟



آنجا که تویی رهگذری نیست مرا

جز دوریه تو غم دیگری نیست مرا

خواهم که به جانبت پرواز کنم

حیف است که هیچ بال و پری نیست مرا



لنگر عشق زدم بر دل طوفانه تو

تکیه گاهم شده است ساحل بارانیه تو



خسته در حبس زمینم . ماه من یادم کن

یه نگاهی . یه پیامی . سخنی شادم کن



به آسمون سپردم چشم از تو برنداره

مواظب تو باشه سرت بلا نیاره

تا تو نخوای نباره دلت گرفت بباره

همیشه باتو باشه تورو تنها نذاره



تو نبودی دل به دل راهی نداشت

از خیال عشق آگاهی نداشت

تو نباشی تا قیامت بیکسم

در تمام زندگیم دلواپسم



خدایا من در کلبه یه فقیرانه یه خود چیزی دارم

که تو در عرش کبریایاه خود نداری

من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری



بد جوری اون درد عشقت کرده بمن

سرایت

هیشکی باورش نمیشه پر دردم

بی شکایت

...............

تا تو با من زمانه با من است

....

با تو بهار من خزان است با تو شبم

ستاره باران است

..........

دل دریایی من

بی تو مرداب است

...........

در آسمان خسته.درختان خسته تر

شاید نسیم نور شاید

........

می گن برایه رسیدن به عشقت باید از تموم دنیات بگزری

ولی تو که همه دنیایه منی چطور ازت بگزرم

.................

سلامی می کنم از پشت شیشه

الهی سر بلند باشی همیشه

الهی شهر عشق آتیش بگیره

به غیر از سه نفر همش بمیره

یکی یارم یکی دلدار یارم یکی گریه کنه به حال زارم




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد