سیانور

هیچی مهم نیس !...زندگی ارزش ندارد...

سیانور

هیچی مهم نیس !...زندگی ارزش ندارد...

3 شعر دوران دبستان

خوشا به حالت ای روستایی

چه شاد و خرم، چه باصفایی

در شهر ما نیست جز دود و ماشین

دلم گرفته از آن و از این

 در شهر ما نیست جز داد و فریاد

خوشا به حالت که هستی آزاد

ای کاش من هم پرنده بودم

با شادمانی پر می گشودم

می رفتم از شهر به روستایی

آنجا که دارد آب وهوایی



یکی روبهی دید بی دست و پای        فرو ماند در لطف و صنع خدای
بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟   که چون زندگانی به سر می‌برد؟
که شیری برآمد شغالی به چنگ       در این بود درویش شوریده رنگ
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد         شغال نگون بخت را شیر خورد
که روزی رسان قوت روزش بداد            دگر روز باز اتفاقی فتاد
شد و تکیه بر آفریننده کرد               یقین، مرد را دیده بیننده کرد
که روزی نخوردند پیلان به زور     کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که بخشنده روزی فرستد ز غیب       زنخدان فرو برد چندی به جیب
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست    نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
ز دیوار محرابش آمد به گوش        چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
مینداز خود را چو روباه شل               برو شیر درنده باش، ای دغل
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟        چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است      چو شیر آن که را گردنی فربه است
نه بر فضله‌ی دیگران گوش کن                  بچنگ آر و با دیگران نوش کن
که سعیت بود در ترازوی خویش           بخور تا توانی به بازوی خویش
مخنث خورد دسترنج کسان           چو مردان ببر رنج و راحت رسان
نه خود را بیگفن که دستم بگیر           بگیر ای جوان دست درویش پیر
که خلق از وجودش در آسایش است      خدا را بر آن بنده بخشایش است
که دون همتانند بی مغز و پوست          کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای           که نیکی رساند به خلق خدای


چشمه و سنگ 


جدا شد یکی چشمه از کوهسار 
به ره گشت ناگه به سنگی دچار 
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت 
کرم کرده راهی ده ای نیکبخت 
گران سنگ تیره دل سخت سر 
زدش سیلی و گفت : دور ای پسر ! 
نجنبیدم از سیل زورآزمای 
که ای تو که پیش تو جنبم ز جای ! 
نشد چشمه از پاسخ سنگ ، سرد 
به کندن در استاد و ابرام کرد 
بسی کند و کاوید و کوشش نمود 
کز آن سنگ خارا رهی بر گشود 
ز کوشش به هر چیز خواهی رسید 
به هر چیز خواهی کماهی رسید 
برو کارگر باش و امیدوار 
که از یاس جز مرگ ناید به بار 
گرت پایداری است در کارها 
شود سهل پیش تو دشوارها

نظرات 4 + ارسال نظر

سلام. شعره دو کاج هم قشنگ بود. یادته؟ وبلاگت جالبه

امیر 1390/01/05 ساعت 10:53

ای شاخه شکوفه بادام !
خوب آمدی
سلام
لبخند می زنی؟
اما
این باغ بی نجابت
با این شب ملول ...

زنهار ازین نسیمک آرام !
وین گاه گه نوازش ایام !
..
بیهوده خنده می زنی افسوس
بفشار در رکاب خموشی
پای درنگ را.
..
باور مکن که ابر ..
باور مکن که باد ..
باور مکن که خنده ی خورشید بامداد ...
من می شناسم اینهمه نیرنگ و رنگ را .
[شفیعی کدکنی]

raz_72 1391/01/15 ساعت 13:38 http://raz_72.loxblog.com

salaaaaaaaam
akheeeeeeeeee
yadesh bekheeeeeeeeyr

!!!eyvaaaaal babaaaaaa
???to dge ki hastiiiiiiii

lotfan age mitunid hame sheraye dabestan ro benevisid mamnun misham

مژگان 1391/04/10 ساعت 20:32

این شعر چشمه و سنگ خیلی عالیه. کلی به آدم روحیه میده.

ممنون که اینجا نوشتینش تا گه گاهی بشه پیداش کرد و خوند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد