صادق هدایت در جوانی گیاهخوار شد و کتابی در فواید گیاهخواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاهخوار باقیماند. بزرگ علوی در این باره مینویسد: «یک بار دیدم که در کافه لالهزار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی میگفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشمهایش سرخ شد، عرق به پیشانیاش نشست و داشت قی میکرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.»
محمود هدایت در پاسخ به این سوال که: آیا از طرف خانواده هیچ کوششی نشده بود که عادت گیاهخواری از سر صادق هدایت بیفتد؟ چنین گفته است:
چرا، همه مان آنچه که توانستیم سعی کردیم، اما چگونه ممکن است موجودی را به زور وادار کرد که آنچه را نمی خواهد، بخورد؟ آنهم یک موجود نازک نارنجی و آرام و گاه تند و عصبی را... فقط میان ما، مادرم بود که با آنهمه باز سعی می کرد فورمولی پیدا کرده و برای جلوگیری از ضعف بنیه او یک طوری توی غذایش گوشت قاطی بکند که او نفهمد. خدا می داند که آن زن بی گناه چه کارها در این مورد نکرد. چه ابتکارها که به خرج نداد. گاهی آب گوشت را می گرفت و مخفیانه توی غذای او می ریخت، و یا گوشت را له می کرد و آن را با سیب زمینی و سبزی قاطی می کرد و جلویش می گذاشت. صادق هم به خاطر اطمینانی که به قول مادرم داشت و با اعتماد به اینکه، آنچه که می خورد گوشت توی آن نیست مشکوک نمی شد. اما روزی ماجرایی پیش آمد که او متاسفانه دیگر نتوانست حتی به قول مادرم نیز اعتماد کند. ماجرا این طور اتفاق افتاد: یک روز مادرم بدون آنکه بداند چه می کند با صدای بلند به آشپز دستور می داد که آب گوشت را گرفته و با غذای صادق خان قاطی کرده و ان قدر چاشنی به آن بزند که مزه گوشت از بین برود، بی خبر از اینکه صادق به طور غیر منتظره کنار راهرو ایستاده و دارد همه این توصیه ها را می شنود... این ماجرا چنان صادق را ناراحت و متاثر و عصبانی نمود که او بلافاصله قهر کرد و تا مدت ها در خانه غذا نخورد.
و بعدها تغذیه در رستوران برای او به صورت یک عادت درآمد.
برگرفته از کتاب "خودکشی صادق هدایت"، بکوشش اسماعیل جمشیدی، انتشارات زرین، چاپ دوم زمستان 1376