این آهنگ من و یاده کودکیم میندازه......وقتی هم که یاد بچگیم میفتم گریم میگیره...
باز هم مرغ سحر، بر سر منبر گل
دمبهدم میخواند، شعر جانپرور گل
باز از مسجد شهر، صوت قرآن آید
با نسیم سحری، عطر ایمان آید
کودکان خوشسخن، شب فراری شده باز
دیده را باز کنید، شده هنگام نماز
باز خورشید قشنگ، آمد از راه دراز
باز در دشت و دمن، چشم نرگس شده باز
باز از مسجد شهر، صوت قرآن آید
با نسیم سحری، عطر ایمان آید
خیز از بستر خواب، کودک زیبا رو
وقت بیداری شد، خیز و تکبیر بگو
سلام. دستت درد نکنه خیلی دنبال این بودم! هر چند فایل دانلود مشکل داشت، ولی یه کاریش کردم دیگه!
یک خاطره:
بیمارستان شلوغ شلوغ بود. عملیات نبود، گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرده بود بهش. از اتاق می رفت بیرون ، گفت «بهش برسید. خیلی ضعیف شده.» گفت «نمی خورم.»
گفتم «چرا آخه؟»
- اینا رو بر ای چی آوردن این جا؟ مریض ها را نشان می داد.
– گرمازده شدن خب.
– منو برای چی آوردن؟
– شما هم گرمازده شدین.
– پس می بینی که فرقی نداریم.
گفت «نمی خورم.»
«حسین آقا به خدا به همه گیلاس دادیم. این چن تا دونه مونده فقط .»
گفت «هروقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند، من هم می خورم.»
خاطره ای بود از شهید حسین خرازی، فرمانده شهید لشکر امام حسین و عملیات کربلای پنج.
به راستی اگر ما شهدا را الگوی خویش قرار می دادیم، در این کشور اینقدر دزدی و تقلّب وجود نمی داشت؛ اینهمه ریاست طلبی وجود نمی داشت. الگوهای ما امروزه سرمایه داران و ثروتمندان هستند، زیبایی را در چهرۀ زیبا و صدای خوش می بینیم.