به لبخندی مرا از غم رها کن
مرا از بی کسی هایم جدا کن
اگر مردن سزای عاشقان است
برای مردنم هر شب دعا کن
من که با نغمه ی پر سوز تو عادت دارم باز از چشم سیاه تو شفاعت دارم گرچه لبخند تو دیریست زیادم رفته من به سرفصل نگاه تو ارادت دارم . . . دلم دارد هوای دیدنِ تو به گوشم می رسد خندیدنِ تو بنازم نازنین، نازیدنِ تو هر لحظه بهانه تو را میگیرم تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را میان ربنای سبز دستانت دعایم کن هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست! در مکتب ما رسم فراموشی نیست در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست مهر تو اگر به هستی ما افتاد هرگز به سرم خیال خاموشی نیست جز من اگرت عاشق و شیداست بگو منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم درون قلب من فرمانروایی کن که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم... من عاشق آن دیده چشمان سیاهم بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم گر مستی چشمان سیاه تو گناه است من طالب آن مستی و خواهان گناهم... مگذار گذاشت در دلت گم بشود مجذوب طلسم سیب و گندم بشود مگذار که زندگی به این شیرینیقربانی یک سوء تفاهم بشود مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است شرح دل ما حیف است که پنهان باشد این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است...
به نازت می بری جانم به یغما
هر ثانیه با نبودنت درگیرم
حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی
من یکطرفه برای تو میمیرم…
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود
ور میل دلت به جانب ماست بگو ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!