سیانور

هیچی مهم نیس !...زندگی ارزش ندارد...

سیانور

هیچی مهم نیس !...زندگی ارزش ندارد...

برای نویسندگی

رای نویسندگی...
برای نویسنده شدن سه عامل برتر : علاقه ، پشتکار و شناخت عناصر و ابزار کار داستان حرف اول را می زند.
الف. علاقه ، عامل مقدم است ، اگر علاقه نباشد ، نطفه ای بسته نمی شود و کار به جایی نمی رسد؛ با حساب و مصلحت کسی نویسنده نمی شود نویسنده واقعی و اصیل نمی شود. خواستن ارادی است نه فطری و ذاتی و موهبتی  ،  یعنی نقش استعداد در نویسنده شدن ، سهم اندکی دارد، در مرحله های نخستین اصلا" کارآیی ندارد، در مرحله های پیشرفتهُ نویسندگی ، شاید خود را نشان بدهد ، این مسأله نیز حتمی نیست . علاقه است که انسان را به دنبال آنچه می خواهد می کشد و انگیزه او را برای دستیابی به آن فراهم می آورد .
ب. پشتکار ، مرحلهُ بعدی است . تنها علاقه داشتن و به انتظار نشستن کاری از پیش نمی برد . باید دنبال این علاقه رفت و در سمت و سوی آن حرکت کرد و از  ابزار و مصالحی که این علاقه را جامهُ عمل می پو شاند ، بهره گرفت و به آن جنبهُ عملی داد، از این و ان کمک گرفت و علاقه را پرورش داد و در جهت درست آن به کار انداخت و تا رسیدن به خواست ، رهایش نکرد. هیچ کاری نباید آن را پس بزند و به فراموشی بسپارد. باید همیشه به آن فکر کرد و امکان نداد که گرفتاری ها و کارهای دیگر موجب کنار زدن آن باشد . گفته اند که عاشق هر چقدر گرفتار باشد، برای معشوقش وقت دارد ، باید عاشق بود و از معشوق هرگز غافل نشد.
ج . شناخت داستان ، فرا گرفتن و جست و جوی همه راه هایی است که این علاقه را به بار می نشاند؛ به عبارت دیگر آنچه خواستن را در حهت توانستن پیش می برد، باید آموخت. آموزه های نویسنده های پیش از خود را به کار بست و کتاب هایی را که در این زمینه خاص نوشته شده ، خواند و عناصر داستان و ادبیات داستانی را شناخت و آن ها را در جهت علاقه خود با پشتکار به کار بست. اگر نیازی باشد که معمولا" هست ، دوره های ادبیات خلاقه را پیش مدرس های این رشته گذراند و آموخته های خود را به گونه ای عملی در پیش آن ها آموزد. هیچ کس نخوابیده و صبح نویسنده از جا بلند نشده است . راه نویسندگی ، راهی است طولانی و پیچ در پیچ و دشوار. این راه را باید گام به گام رفت ؛ همان طور که ویلیام فاکنر، نویسنده بزرگ امریکایی گفته ، این راه میان بر ندارد ، پیشرفت در آن کند است ، باید شکیبا و سر سخت بود و آهسته و به تدریج گام برداشت تا آن چراغ به چراغ زندگی  بخش و خلاقه از پشت پرده های مه به ما نزدیک شود و راه را به سوی تعالی و موفقیت برای ما روشن کند.
علاقه ، پشتکار و شناخت  عناصر داستان 
موُلفه هایی است که باید در پی هم بیاید  . وقتی علاقه را در خود کشف کردید، باید برای تحقق آن بکوشید و مرحله ها را پشت سر گذارید. از این مرحله ها می توان چنین توضیح داد:
الف . عادت به نوشتن ؛ نوشتن را با تمرین و تکرار هر روزی می توان به صورت عادت در آورد . فرد ممکن است که در یک روز ساعت ها بنشیند و بنویسد و روز دیگر فرصت نیابد که کلمه ای روی کاغذ بیاورد ، این روش کار ، عادت به نوشتن را در نویسنده به وجود نمی آورد ، آنچه برای نویسنده شدن مهم است ، ایجاد عادت به نوشتن است ، باید فاصله ای بین نوشتن نیفتد و نوشتن را هر روزی کرد ، اگر دست کم نیم ساعت و یک ساعت در بیست و چهار ساعت شبانه روز به آن اختصاص داده شود،  این حداقل باید در ساعت خاص و معینی در شبانه روز باشد تا تکرار آن ایجاد عادت کندف به عبارت دیگر اگر شش صبح یا چهار بعدازظهر یا یازده شب را برای نوشتن اختصاص می دهید، باید هر روز سر ساعت شش یا چهار یا یازده پشت میز بنشینید و بنویسید تا نوشتن جزء عادت زندگی شما در آید، همان طور که عادت کرده اید که دندان  های خود را در ساعت معینی مشواک بزنید و این کار برای شما عادت شده است.
در نوشتن نظم عامل تعیین کننده است و در پیشرفت فرد ، در هر زمینه ای نقش موُثری بازی می کند ، از این رو باید خود را عادت داد و سر ساعت معین نشست و نوشت، حتما" لازم نیست که داستان بنویسید ، می توانید قلم را روی کاغذ حرکت دهید و هرچه در ذهنتان می گذرد ، روی کاغذ بیاورید، می توانید وقایعی که در روز برای شما پیش آمده ، جاهایی را که رفته اید ، آدم هایی را که دیده اید ، کارهایی که کرده اید و افکاری که از سرتان گذشته و احساس هایی که در پس هر واقعه و وضعیت و موقعیت به شما دست داده ، روی کاغذ بیاورید.
ب . توانایی نوشتن  ، ممکن است در مرحله های ابتدایی قادر نباشید آنچه در سر دارید روی کاغذ بیاورید و برای مضمون های ذهنی خود کلمه ، جمله و اصطلاح های لازم را پیدا نکنید ، به اصطلاح مغزتان یاری نکند و در نوشتن عاجز بمانید. این مساُله را هم می توانید با تمرین و تکرار از پیش راه خود بردارید. شما ممکن است متوجه شده باشید که حرف زدن برایتان راحت تر از نوشتن است و می توانید هر چه در سر دارید ، به راحتی به زبان بیاورید، اما وقتی می خواهید آن ها را روی کاغذ بیاورید ، با اشکال روبرو می شوید و ذهن شما یاری نمی کند و کلمه های مناسب را برای آنچه می خواهید بگویید پیدا نمی کنید. بعضی از نویسنده ها مطالب خود را اول به زبان می آورند و آن ها را ضبط می کنند و بعد آنچه گفته اند ، به صورت نوشته در می آورند ، این روش برای آنها عادت شده است، شما هم می توانید از این روش بهره بگیرید، اما آنچه شما را در نوشتن ناتوان می کند ، غالبا" این مساُله نیست ، بلکه ذخیرهُ کلامی ذهنی شما برای نوشتن کم است و از این رو ، کلمه هایی که برای ادای مفهوم و مضمون های خود می خواهید ، در ذخیرهُ کلامی ذهنی شما وجود ندارد و شما را برای نوشتن ناتوان می کند. چنین  ناتوانی را نیز نیز می توان با کمک گرفتن از نوشته های دیگران از میان بردارید و ذخیره کلامی ذهنی خود را باور کنید.
صفحه ای از کتاب نویسنده ای را که مورد علاقه شماست و به خوب نوشتن معروف است ، به دقت بخوانید و کتاب را ببندید و سعی کنید آنچه خوانده اید به روی کاغذ بیاورید ، ممکن است در مرحله های اول در بمانید و کلمه مورد نیاز را پیدا نکنید، به اصل نوشته مراجعه کنید و آن کلمه یا ترکیب یا اصطلاح را از آن وام بگیرید؛ این نوشته را کنار بگذارید و دوباره سعی کنید آنچه در کتاب خوانده اید ، بار دیگر بنویسید، مطمئنا" این بار به کلمه یا ترکیب و اصطلاح کمتری نیاز پیدا می کنید، چون بار  اول کلمه ها را به ذهن سپرده اید و از آن استفاده کرده اید. با تمرین و تکرار بسیاری از کلمه هایی که در نوشته های دیگران آمده ، جزء ذخیره کلامی ذهنی شما می شود و در نوشته های دیگر خودتان با مفهوم و مضمون های دیگر ، آن ها را به کار خواهید بست . این تمرین را اگر دو _ سه ماه مرتب ادامه بدهید ، خواهید دید که ناتوانی نوشتن شما به تدریج  از بین می رود و برای ارائه هر مفهوم و موضوعی کلمه ها و جمله ها و اصطلاح های مورد نیاز در ذخیرهُ کلامی ذهنی شما وجود دارد و نوشتن را برای شما سهل می کند.
البته در مرحله های ابتدایی ممکن است نوشتهُ شما بی روح و خشک از آب در بیاید و بیشتر ترکیبی از کلمه های  دیگران باشد ، مشکلی نیست ، با تکرار و تمرین یاد خواهید گرفت که در انتخاب کلمه ها بیشتر دقت کنید و آن را در جای خودشان قرار بدهید و به نوشته خود روح و زندگی بدهید و آن را از صورت خشک و رسمی و ژورنالیستی بیرون آورید.
ج. برای نویسنده شدن ، باید داستان زیاد بخوانید. ذهن همچون رایانه ای عمل می کند ، هرچه به آن  بدهید ، همان را به شما بر می گرداند . برای داستان نویس که با وقایع و وضعیت و موقعیت ها سر و کار دارد ، فرض به این است که در مرحله های آغازین ، داستان بیشتر بخوانید و تخیل خود را بارور کند، مثلا" اگر در زمینه داستان کوتاه ، کار می کنید ، باید بیشتر داستان کوتاه بخوانید تا رمان ، خواندن داستان به ذهن تازگی و طراوت می بخشد و تخیل را قوی می کند. به فرض شما ، در ماه ده کتاب می خوانید ، از این ده کتاب ، دست کم باید پنج _ شش تای آن ها داستان  باشد و باقی در زمینه های متنوعی که اطلاعات شما را برای نوشتن غنی می کند.
در انتخاب داستان نیز دقت کنید . داستان های کوتاه و رمان هایی را بخوانید که با تجربه ها و مشاهده های شما بیشتر همخوانی داشته باشد یعنی نوع داستان ( چخوفی ، کافکایی و همینگویی ) و کیفیت آن ( واقع گرایی ، نمادین ، تمثیلی و سورئالیستی ) که با ذهنیت شما هماهنگ تر باشد می تواند به شما  بیشتر کمک کند . این کمک می تواند از نظر معنایی باشد یا ساختاری .
از نظر معنایی ، شناختی از زندگی و مردمان و وقایعی که در پیرامون شما یا در دنیا اتفاق افتاده یا می افتد به شما می دهد؛ از نظر ساختاری چگونگی ارائه کردن این شناخت را به شما یاد می دهد و شما را قادر می کند که مواد و مصالح خود را از جهان بیرون و درون خود انتخاب کنید و آن ها را به گونه ای هنری در نوشته های خود بازتاب دهید.
د. به توصیه های نویسنده های بزرگ و نام آور درباره نوشتن توجه کنید و تا حد امکان آن ها را به کار بندید . مثلا" ارنست همینگوی توصیه می کند، در هر نشست برای نوشتن ، همهُ آنچه در ذهن دارید به روی کاغذ نیاورید . اندکی از آن باقی بگذارید که فردا که برای نوشتن می نشینید ، از آن آغاز کنید.
مارکز ، نویسندهُ شهیر کلمبیایی بر این توصیه همینگوی تأکید می کند:
« باید وقتی دست از کار بکشیم که بدانیم فردا چگونه باید دنباله اش را بگیریم . همچنین گفنه [ همینگوی ] که نوول مانند یک کوه یخ است که باید روی سطحی نامرئی ، آرام بگیرد و آن سطح  با تفسیر و تفکر و گردهم آوردن ابزار کار است و نه این که مستقیما" در داستان از آن استفاده شود . بله ، همینگوی بسیار به ما آموخته ، حتی آموخته که چگونه یک گربه از گوشهُ کوچه می چرخد و می رود. » ( 1)
من کلیدی جادویی برای نویسنده شدن ارائه نداده ام بلکه این توصیه ها ممکن است در شروع کار ، مشتاقان نویسندگی را کمک کند و آن ها را در راهی که انتخاب کرده اند ، یاری دهد.                                                                             
                                                                                « از کتاب راهنمای داستان نویسی »
1 گابریل گارسیا مارکز ؛ بوی درخت گویاو ، مصاحبه با پلینیو مندوزا ، ترجمهُ لیلی گلستان؛ صفیه روحی، ص 33

روانشناسی نویسندگی

1. هر روز یک یا چند نمونه از تجارب روحبخش گذشته خود را به گونه ای ساده و روان بنویس و به این شیوه نوشتن آن قدر ادامه بده که بتوانی آنچه را در ذهن و دلِ خود داری به طرزی رسا به قلم بیاوری.

2. بهره مندیِ هوشمندانه از وجوه مثبتِ نقدهایِ عالمانه، کلید پیشرفتِ سریعِ هر نو آغازنده ای در نویسندگی است. فرض و تصوّر ما این است که شما خواننده هوشمند و کوشا با مطالعه نخستین بخش این مقاله و هم براساسِ انگیزه درونیِ سرشار خود، نویسندگی را آغاز کرده و در پرتو آفتابِ دانش و گرمای بینشِ خویش توانسته ای موانِع شروعِ نویسندگی را یکی بعد از دیگری ذوب کنی. از این رو بخش دوم را آغاز می کنیم.

دو رویکرد راهبردی

افرادی که تازه به نویسندگی روی می آورند و آن را می آغازند، دو رویکرد ناهمگون به ادامه نویسندگی دارند: رویکرد نافرجامِ «مشکل گرا»؛ رویکردِ موفقیت آمیزِ «راه حل گرا».

1. رویکرد مشکل گرا

فرد مشکل گرا ویژگیهایی دارد که بارزترین آنها هدف نداشتن و بی برنامگی در زندگی است. هدفمندی، کانون جاذبه نیرومندی است که به انسان هدفدار، «انگیزه» حرکت در «مسیری روشن» «به سوی هدف» می دهد که این، خود، اراده عبور از موانع را در جانِ آدمی پایدار و مستحکم می سازد؛ به گونه ای که تا انتهای راه به هدف خود متعهّد می ماند و هر روز گامی شوقمندانه به سمت آن بر می دارد.

فرد مشکل گرا ذهنی پریشان دارد که در درازنای گذشته های منفی و آینده های نایابنده خیالی، از رمق افتاده و زیر آوار افکارِ بی سرانجام قادر به اداره زمان حال نیست؛ این در حالی است که «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است.»(1)

او در آغاز نویسندگی وقتی به ادامه این مسیر می اندیشد، ذهن و دلِ بی هدف خود را بر مشکلات و موانِع موجود در راهِ نویسندگی متمرکز می کند؛ از این رو خود را در محاصره مشکلات و مسائلی ـ به زعم خود ـ حل ناشدنی می بیند که انگیزه ای برای عبور از آنها در خود نمی یابد. او خود را کوچک و ضعیف و ناتوان تصوّر می کند؛ برای همین است که موانع و سختیها در نظر او بزرگ و بزرگ تر از آنچه هست، جلوه می کند و لذا با تعجّب و شگفتی از خود می پرسد که «نویسندگان بزرگ چگونه به آن قله های موفقیت رسیده اند؟!!» در پاسخ می گوید: «لابد تقدیر این چنین بوده است که آنان به آنجا برسند وگرنه مگر می توان با وجود این همه موانع و ریزه کاریهای روح فرسا در راه نویسندگی به آن نقطه از موفقیت رسید؟!»

نتیجه چنین تفکری این می شود که او موفقیت خود در نویسندگی را حواله به تقدیر می کند و بی انگیزگی و بی هدفی و کم کوشیِ خود را با نقابِ توجیهِ خود فریبانه ای می پوشاند و به خود القا می کند که جدیت و کوشایی نافرجام است.

قومی به جدّ و جهد گرفتند زلف یارقومی دگر حواله به تقدیر می کنند

او اصل وجود مسائل و مشکلات راه نویسندگی را غیرطبیعی و عادتا نازدودنی می داند و این فرمولِ زیبای زندگی را به بیقوله های فراموشی می سپارد که «از گذشته عبرت بگیرد، برای آینده برنامه ریزی کند و در زمان حال زندگی کند.» او قانون تغییرناپذیرِ اصلِ وجود مشکلات و مسائلِ اینچنینی در راهِ نویسندگی را نمی پذیرد و معترضانه می پرسد: «چرا نویسنده شدن مشکل است؟ چرا موقعیت بهتری برای نویسنده شدن ندارم؟ چرا کم استعدادم؟ چرا کتابها و دیگر منابع مطالعاتیِ لازم در اختیارم نیست؟ چرا حوصله نوشتن ندارم؟ چرا ادامه و استمرار نویسندگی برایم سخت است؟ و ...؟

این گونه پرسیدنهایِ مأیوسانه از نهاد کسانی بر می آید که دنبالِ پاسخ نیستند وگرنه با واژه «چگونه» این سؤالها را می پرسیدند که «چگونه می توانم نویسنده خوبی بشوم؟»؛ «چگونه می توانم مشکلاتِ طبیعیِ راه نویسندگی را یکی پس از دیگری شادمانه حل کنم؟ چگونه...؟...» و به دنبال تحقّق پاسخها در میدان عمل می رفتند.

افرادِ ناپویای بی استقامت با تمرکز ذهن و دل بر مشکلات، خود را از دیدنِ روشنیها و راه حلها محروم می کنند و هیچ روزنه امیدی برای برون رفتن از موانع تصوّر نمی کنند؛ از این رو روحیه ای افسرده و باوری پژمرده پیدا می کنند و احساس می کنند که نمی توانند پای فکرِ یأس آمیز خود را از اعماقِ باتلاق موانع بیرون بکشند و به راهِ حلها بیندیشند؛ در نتیجه جغدِ اندیشه پَرشکسته شان بر خرابه های ناکامی می نشیند و ابر تیره کم همّتی، سایه محرومیت از موفقیتها را بر سرشان می گسترد؛ به این سان قدرت ابتکار عمل در خود نمی بینند و تمام انگیزه نویسنده شدن را از دست می دهند و به ناچار اندیشه های خویش را در قلعه بسته وجود خود زندانی می کنند و وظیفه پرداختِ زکات علم را ـ که نشر [ماندِگار] آن است ـ فرو می نهند.

این گونه افرادِ ناآشنا با سیستم مدیریت تحوّلِ خویش، قادر به خودیاری و انگیزه آفرینی در خود نیستند؛ چرا که هدفِ انگیزه ساز ندارند و حتی اگر انگیزه ای مقطعی و موسمی پیدا کنند، قادر به پایدار سازیِ آن نیستند و منتظرند دیگرانی پیدا شوند و در آنها انگیزه ایجاد کنند. غافل از آن که خودْ مدیریتیِ روان پژوهانه برتر از آن است.

با بال و پرِ خویش پریدن آموزکه پریدن نتوان با پر و بال دگران
تا کی به انتظار قیامت توان نشستبرخیز تا هزار قیامت به پا کنیم

2. رویکرد راه حل گرا

از نظر روان شناسی وقتی ما چیزی را مانع تصوّر می کنیم، در واقع انتخاب می کنیم که مانع بودنِ آن چیز را بپذیریم و به رسمیت بشناسیم. نتیجه طبیعی این انتخاب، آن می شود که آن چیز واقعا مانع می شود و ما در هنگام رویارویی با آن، خلع سلاح می شویم و می ایستیم؛ این یعنی افتادن در دامِ واقعی ای که با نحوه تفکّرمان برای خود پهن کرده ایم.

تو چون اختر خویش را می کنی بدمدار از فلک چشم نیک اختری را(2)
امّا اگر آنچه را که در گفتمانِ غالب مردم «مانع» و «مشکل» می گویند، مانع و مشکل تلقّی نکنیم؛ بلکه «مسئله و مسائلی» بدانیم که باید به دنبال راهِ حلشان بگردیم، آن گاه این انتخابِ نامتعارف امّا هوشمندانه، ما را از ابتلا به بسیاری از نگرانیها و دلواپسیهای بیهوده عمومی مصون می دارد و آنچه آنان را بر می آشوبد، نسیمی از آرامش و شادی برای ما به ارمغان می آوَرد که پشتوانه احساسی و فکریِ هیجان انگیزی برای حلِّ پیروزمندانه آن مسائل می گردد.

فردِ راهِ حل گرا این گونه می اندیشد؛ وجود مسائل در مسیر نویسندگی را طبیعی و بلکه مطلوب می داند و بر این باور است که با موهبتِ حلّ مسائل است که می تواند در نویسندگی پیشرفت نماید. او با این نگرشِ پویا با روحیه ای شاد و ذهنی آزاد و جدیّتی قابل اعتماد به نویسندگی ادامه می دهد.

از دیگر سو چنین فردِ آشنا با مدیریتِ روحیه، در زندگی هدف دارد و برای رسیدن به هدفِ متعالی و نیرومند خود برنامه دارد. هدف به او انگیزه حرکت در مسیری روشن به سمت هدف می دهد و اراده عبور از موانع را در جان او پویا و پایا می سازد به گونه ای که تا به آن هدف نرسیده، از پای نمی ایستد و با اشتیاقی سوزان هر روز گام بلندی به سوی هدف بر می دارد. او هر مشکلی را در مسیر نویسندگی حاوی رهنمودی پیشبرنده می بیند که او را به نتیجه بهتر و راهِ حلّ صحیح تر رهنمون می سازد. او از مسائل و مشکلها، سکّوی تجربه ای ارتقا بخشنده می سازد؛ چرا که او با تمرکز بر راه حلها به کشفِ راه های نرفته نایل می شود و پاسخهای نو صید می کند و راهِ نویافته و شوق انگیز خود را تا رسیدن به قلّه موفقیت در نویسندگی ادامه می دهد.

مبلغان گرامی هدفی کاملاً مقدس و انگیزه ساز دارند؛ فهم ژرف اسلام عزیز [دین شناسی]؛ عمل به دین اسلام [= دین داری] و رساندن پیام دین به حقیقت طلبانِ عصر حاضر [= ابلاغ دین]. این سلسله اهدافِ همراستا و همسو، برای رضایت خداوند مهربان ـ که هدف غایی است ـ انجام می گیرد. «وَ رضوانٌ مِنَ اللّه ِ اَکْبَرُ».(3) این هدفِ غایی متصل به منبع همه عزّتها و سرچشمه همه موفقیّتها و نعمتها یعنی خداوند است و روشن است که برترین انگیزه ها را در روح انسان عاشقِ حق و حقیقت تولید می کند و اراده عبور از موانع را پدید می آورد.


چنین است که مبلغان آگاه و هدفمند، با استقامتی کوهواره به استقبالِ هموارسازی راهِ نویسندگی می روند؛ چه، می دانند که منطق راهبردی اسلامی، ابلاغ پیام رسایِ دین مخصوصا با قلم و کلام است؛ بنابراین می کوشند خود را به این دو سلاح فرهنگیِ کارساز مجهّز نمایند تا به حسب وظیفه از مرزهای آموزه های دین پاسداری کنند و همه تشنگانِ حقیقت در گستره گیتی را با قلم شیوا و بیان رسای خود سیراب نمایند. روشن است که رویکرد آنان رویکرد موفقیت آمیزی است؛ یعنی، رویکرد راه حل گرا.

اگر تعداد زیادی از انسانهای علاقه مند نتوانسته یا نمی توانند به حد مطلوبی از نویسندگی برسند، به این علت نیست که رسیدن به آن حد، ممکن نیست؛ بلکه به این دلیل است که همّت لازم برای رسیدن به آن نقطه از کامیابی، کمیاب است.

تاکتیکها و تکنیکهای راه حل

گرایانه

1. مدل سازی نویسندگان موفق

پرسید یکی که عاشقی چیست؟گفتم که چو ما شوی بدانی

مدل سازی انسانهای موفق، نوعی شبیه سازی فکری ـ احساسیِ خود با آنان است. یکی از اصولِ اساسی دانش «برنامه ریزی عصبی ـ کلامی» که -L(Lingustic)-P(Programming) N(Neuro) نامیده می شود، این است که می گوید: «همه ما انسانها دارای سلسله اعصابِ مشابهی هستیم. بنابراین هر کس در هر جای جهان، قادر باشد هر کاری را انجام دهد، شما نیز می توانید آن را انجام دهید به این شرط که مغز و اعصاب و اندیشه و روحیه و باور خود را دقیقا مانند او اداره نمایید. این عملیات (یعنی جریان کشفِ دقیق و مشخّصِ راههایی که دیگران می روند تا به نتیجه معیّنی برسند و می رسند) در اصطلاح «مدل سازی» نامیده می شود. مسئله این نیست که شما دقیقا به هر نتیجه ای که دیگران رسیده اند، برسید؛ بلکه مسئله، «شیوه کار» است.»(5)

نویسندگی نوعی آفرینشگری است و برای موفقیت در این عرصه باید به سراغ نویسندگان موفق برویم. ره چنان رو که رهروان رفتند. رفتن راهِ رفته، آدمی را برای یافتنِ راههایِ نرفته آبدیده و آماده می کند. مدل سازیِ نویسندگان موفق، راه را هموار و نزدیک می کند و انسان را از فرو لغزیدن در بی راهه های حیرت زا مصون می دارد.

آنان نویسندگی را چگونه آغاز کرده اند؟ چگونه در خود انگیزه سازی کرده اند که هرگز در میانه راهِ موفقیت، ناامید و دلسرد نشده و از ادامه راه باز نایستاده اند؟ چگونه ذهن [= کارگاه تولید افکار] و دل [= کارگاه تولید عشق و احساسِ] خود را مدیریت کرده اند که توانسته اند به نتیجه مطلوبِ خود برسند و قدرت خلاقیّت خود را فعّال سازند و این چنین طرحی نو دراندازند و به این زیبایی، شیوایی، رسایی و پرمحتوایی بنویسند؟

آری، آنان چه بسا سالیانِ متمادی، راه های آزمون و خطا را پیموده اند تا توانسته اند از میانِ انبوهِ راه و بیراهه ها به هموارترین راه های موفقیت در نویسندگی گام نهند و پیشتازِ همعصرانِ خود باشند و ما با شناسایی این راههای هموار شده به وسیله آنان، در مدتی بس کمتر و بی دردسرتر و کم هزینه تر و پر بارتر می توانیم به آن مرحله که آنان رسیده اند برسیم و بلکه به سطح بالاتر صعود کنیم.

بنابراین بسیار ضرورت دارد که بتوانیم به روان شناسی و رفتارشناسیِ نویسندگان موفق نایل شویم و با الگوگیری از نحوه خودْ مدیریتیِ آنان در نویسندگی، به بازآفرینی وضعیت روحی، فکری و رفتاریِ آنان در وجود خودمان بپردازیم و به آن نتیجه ای که آنان رسیدند (موفقیت در نویسندگی) برسیم.

سرود های دوران کودکی

جوجه جوجه طلائی
نوکت سرخ و حنائی

تخم خود را شکستی 
چگونه بیرون جستی 

گفتا جایم تنگ بود 
دیوارش از سنگ بود 

نه پنجره ، نه در داشت 
نه کسی ز من خبر داشت 

دادم به خود یک تکان 
مثل رستم پهلوان 

تخم خود را شکستم

اینگونه بیرون جستم



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



آقا خرگوشه 


یک روز یه آقا خرگوشه....................... رسید به یه بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ ......................... خرگوشه گفت : آخ
وایسا، وایسا، کارت دارم...................... من خرگوش بی آزارم
بیا از سوراخت بیرون ........................نمی خوای مهمون
.
یواش موشه اومد بیرون ....................... یه نگاهی کرد به مهمون
دید که گوشاش درازه ..................... دهنش بازه
.
شاید می خواد بخوردم ...................... یا با خودش ببردم
پس می رم پیش مامانم ...................... آنجا می مانم.
.

مادر موشه عاقل بود......................... زنی با هوش و کامل بود
یه نگاهی کرد به مهمون ................... گفت ای بچه جون!
این خرگوشه .............. خیلی خوب و مهربونه
پس برو پیشش سلام کن ...................بیارش خونه



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



ننه سرما 


ننه سرما توی راهه ....... داره پیداش می شه باز
رو سرش چتر سیاهه ....... داره پیداش می شه باز 

...........

ننه سرما با خودش ، برف و بارون میاره ............ همه جا ابری میشه برف و بارون میباره
دونه دونه برف میاد، میشینه رو خونه ها ............ کفترها پر می زنن، می رن توی لونه ها 

...........

ننه سرما توی راهه ....... داره پیداش می شه باز 
رو سرش چتر سیاهه ....... داره پیداش می شه باز



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



زنبور طلایی 


ای زنبور طلایی ........ نیش می زنی بلایی
پاشو پاشو بهاره ........ گل وا شده دوباره
پاشو پاشو بهاره ........ گل وا شده دوباره
.
.
.
ای زنبور طلایی ....... نیش می زنی بلایی
پاشو پاشو بهاره ....... عسل بساز دوباره
پاشو پاشو بهاره ....... عسل بساز دوباره


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خرگوش


خرگوش من چه نازه
گوشاش چقدر درازه
موهاش سفید ونرمه
مثل بخاری گرمه
دستاشو پیش میاره
به روی هم میذاره
میخوره برگ کاهو
میپره مثل آهوووو


ـــــــــــــــــــــــــــــ


مورچه سیاه کوچولو
کار می کنه، بار می بره
دونه هارو جمع می کنه
داخل انبار می بره
مورچه سیاه کوچولو
زیرِ زمین لونه داره
تو لونه ی زیرِزمین
یه عالمه دونه داره
مورچه سیاه کوچولو
عاشق کار و کوششه
تابستون و فصل بهار
همیشه زحمت می کشه
مورچه سیاه کوچولو
خوشحاله و غم نداره
فصل زمستون که بیاد
آب و غذا کم نداره

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خرگوش بازیگوش


یه خرگوش و یه خرگوش


یه خرگوش بازیگوش  


خرگوش من سفیده

 

بابا اونو خریده

 

 

گوشای اون درازه

 

چشماش همیشه بازه

 

 

خرگوشکم چه نازه

 

با بچه ها می سازه

 

 

نه نیش داره نه چنگول

 

می گرده شاد و شنگول





سرود زیبای باز هم مرغ سحر(سرود نماز)

این آهنگ من و یاده کودکیم میندازه......وقتی هم که یاد بچگیم میفتم گریم میگیره...


باز هم مرغ سحر، بر سر منبر گل

دم‌به‌دم می‌خواند، شعر جان‌پرور گل

باز از مسجد شهر، صوت قرآن آید

با نسیم سحری، عطر ایمان آید

کودکان خوش‌سخن، شب فراری شده باز

دیده را باز کنید، شده هنگام نماز

باز خورشید قشنگ، آمد از راه دراز

باز در دشت و دمن، چشم نرگس شده باز

باز از مسجد شهر، صوت قرآن آید

با نسیم سحری، عطر ایمان آید

خیز از بستر خواب، کودک زیبا رو

وقت بیداری شد، خیز و تکبیر بگو